حكايت اجابت دعای جنید

شعر و عرفان

حكايت اجابت دعای جنید

خداداد
شعر و عرفان

حكايت اجابت دعای جنید

حكايت اجابت دعای جنید

پیرزنی به نزد جنید آمد و گفت: مدتی است تا پسرم رفته است

 و خبر او منقطع شده و بیش از این بر فراق او صبر نتوانم کرد.

 جنید گفت: علیک بالصبر. پیرزن پنداشت که او را گفت:

 بر تو باد که صبر خوری. به بازار رفت و شکسته ای بداد

و قدری صبر تلخ بستد و به خانه آورد و آن را حل کرد و

 بخورد، دهن او بسوخت و امعای او از آن تلخی ریش شد.

پس بیچاره ضعیف و بی طاقت به نزد شیخ آمد و گفت: خوردم.

شیخ او را گفت: تو را گفتم که صبر کن نه صبر خور.

پیرزن چون این بشنید، بر سر و روی زدن گرفت و گفت:

 مرا بیش طاقت صبر نیست. شیخ روی به آسمان کرد و لب

 بجنبانید، گفت: رو، که پسر تو به خانه رسیده است.

پیرزن به خانه آمد. پسر خود را دید که آمده بود. پس به

 خدمت شیخ آمد و گفت: تو به چه دانستی که پسرم آمده است؟

گفت: بدان که چون اضطراب تو بدیدم، دانستم که هر

آینه دعا اجابت کند، که او فرموده است که :

امن یجیب المضطر اذا دعاه؟ پس دعا کردم و به اجابت متیقن بودم

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 2 ارديبهشت 1390 | 15:40 | نویسنده : خداداد |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.